✍️ یادداشت اختصاصی || حجت الاسلام علی قاسملو
سربازان اسپانیایی به هر بهانه ای سرخپوست ها را می کشتند تا آنها کاملا گوش به فرمان و برده وار در مزارع کار کنند. آنها هنگامی که بهانه ای هم پیدا نمی کردند، فقط برای امتحان کردن تیزیِ شمشیرهایشان، سرخپوست ها را گروه گروه می کشتند. آن ها در کوبا پس از تیز کردن شمشیرهایشان با سنگ های چاقوتیزکنی، همه ی مردم یک روستا را قتل عام کردند.
دلاس کاساس، کشیش این سربازان، در خاطراتش می نویسد: «شیطان این سنگ های چاقوتیزکنی را به این سربازان داده بود. صبح آن روز، سربازان در کنار رودخانه صبحانه خوردند و بعد شمشیرها را تیز کردند. سپس شمشیرها را روی بدن کاملاً برهنه و گوشت نرم سرخپوست ها امتحان کردند. حتی یکی از آنها، سرخپوستی را با یک ضربه به دو نیم کرد. آنها هیچ نفرتی از این سرخپوست ها نداشتند؛ فقط عاشق طلا و ثروت بودند. می خواستند این بومی ها با همه ی وجود در مزارع کار کنند.»
اما بردگان سرخ، با همه ی این تهدید ها، کارگرهای خوبی نبودند. آن ها در طول قرن ها زندگی خود را با شکار در دشت های وسیع گذرانده بودند و به کار سخت در کشتزارها و معادن طلا و نقره عادت نداشتند.
از سویی، بیماری های آبله، سرخک و آنفلونزا که اروپاییها با خود به آمریکا برده بودند سرخپوست ها را دسته دسته از پا در می آورد. بدن سرخپوست ها در برابر این ویروس ها ایمنی نداشت. حتی در برخی شهرها، همه ی اهالی را از بین برده بود.
دلاس کاساس، کشیشی که خاطراتش را درباره ی قتل عام سرخپوست ها خواندیم و از دیدن رنج های بومیان آمریکا بسیار آزده خاطر شده بود، در سال 1500 میلادی به دربار پادشاه اسپانیا رفت تا برای همیشه به بردگی سرخپوست ها پایان دهد.
جناب کشیش، پیش از این، در پرتغال و اسپانیا دیده بود که برده های آفریقایی مشکلی با هوای گرم و مرطوب آنجا ندارند و بازدهیِ کاری شان هم خوب است. به نظر او، آن ها برای کار در معادن و کشتزارهای آمریکا از سرخپوست ها مناسب تر بودند.
کشیش دلاس کاساس به پادشاه اسپانیا پیشنهاد کرد که به جای بردگان سرخ، از برده های سیاه استفاده شود و تاجران و دریانوردان اجازه داشته باشند برده ها را از آفریقا به آمریکا ببرند.
پادشاه با این پیشنهاد موافقت کرد و اعزام برده های آفریقایی به آمریکا، که به بزرگترین مهاجرت اجباری تاریخ بشر تبدیل شد، با پیشنهاد این کشیش دلسوز و انسان دوست آغاز شد!
این چهرههای بزککردهی اتو کشیدهی کراوات بستهی ادکلن زدهی مرتّب و منظّم همان وحوشِ بی رحمی هستند که در جنگ جهانی اول و دوم نزدیک 100 میلیون نفر انسان کشتند.
هرگروهی که به وجود آوردند و یا حمایت کردند، آدم کش بودند.
در افغانستان و فلسطین و بوسنی و عراق آدمها کشتند.
در عراق بیش از هزار دانشمند ترور کردند.
بی رحمی شان در طول تاریخ، شماره ندارد.
طبیعت غربی ها چنین است.تمدن شان بر این اساس است. هم در عمل و هم در نظر، تفاوتی ندارند.
هر کسی هم که از غربی ها الهام گرفته و تنش به تنه ی آنها برخوردی داشته باشد، بی رحم است. بی رحمی را عاقلانه جلوه می دهد. قانون جنگل را با تعابیر منطقی و فلسفی رواج می دهد. راه تجمیع ثروت و آسایش حداکثری را در له کردن ضعیفان می بیند.
جان لاک را که پدر لیبرال دموکراسی غرب میدانند، نگاهش به سرخپوستان آمریکایی چگونه است؟
او سرخپوستان را انسان هایی ناقص و بی تمدن میدانست لذا کشتن و از بین بردنشان را تجویز می کرد. در حالی به اذعان خودش سرخپوست ها انسان هایی صلح جو و قانعی بودند. فارغ از عجله و تشویش بودند. مشاجره بر سر مالکیت نداشتند. علیه هم اقامه دعوا نمی کردند و…
این توحش مسبوق به سابق، اکنون در نظریات تربیت یافتگان غرب نیز دیده می شود. با چشم غیر مسلح هم به راحتی می توان آن را دید.
از 15 تیرماه 1403 که نتیجه ی انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری اسلامی ایران اعلام شد، مشاورین و هم حزبی های آقای رئیس جمهور، هر روز بر طبل گران سازی می کوبند.
نسخه پیچ های درسخوانده ی دانشگاه های آمرکایی
تمام کلامشان این است: باید گران شود.
انگار درمان درد اقتصاد را آن ها میفهمند و بس.
لب کلام آن دانشجوی دانشگاه شیکاگو این است:
(رعیت زیردست نمی فهمد. برای اینکه انرژی را هدر ندهد، باید گران کنیم.
برق را، گاز را، آب را. خانه فقط جای خوابیدن است. این انرژی باید برود در کارخانه استفاده بشود.
هیچ راهی برای کم کردن مصرف انرژی نیست. باید شلاق گران سازی بر سر مردم بدبخت فرود بیاید.)
بی رحمی غربی یعنی این.
گران کردن نان و بنزین را هم در این نگاه جست و جو کنید.
این نگاه صد در صد مخالف نگاه انقلاب اسلامی است.
چه واقع بینی خارق العاده ای داشت آن پیر خمین که گفت:
«ما از شرّ رضا خان و محمد رضا خلاص شدیم، لکن از شرّ تربیتیافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت. اینان برپادارندگان سلطه ابرقدرتها هستند و سر سپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند، و هم اکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سدّ عظیم الهی برنمیدارند. ملت عزیز ایران و سایر کشورهای مستضعف جهان اگر بخواهند از دامهای شیطنتآمیز قدرتهای بزرگ تا آخر نجات پیدا کنند چارهای جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند؛ و این میسر نیست جز با دست اساتید و معلمان متعهدی که در دبستانها تا دانشگاهها راه یافتهاند.»