بسم الله الرحمن الرحیم
تصاویری که این روز ها از رئیس جمهور و امام جمعه ی تبریز، بارگذاری می شود را قدر بدانیم. این بارِش مفاهیم و تصاویر از سیره و سبک زندگی آنها مثل نزول باران رحمت الهی است. نجاسات و کثافات را میشورد و می برد. و در اذهان، نسیم مطبوعی می دمد.
بیایید چند تصویر مشهور را باهم مرور کنیم:
سفر به سه کشور آفریقایی در دو روز. ملاقات، امضاء قرارداد و سخنرانی از این مجلس به آن مجلس، بدون رفتن به هتل و استراحت کردن. مقصودی؛ مجری برنامه ی ثریا میگوید: در آن سفر فشرده گفتم دیگر با رئیسی همسفر نمی شوم. چه توانی خدا به این سید داده؟ در اوگاندا ساعت 8 شب که تیم همراه از خستگی نمی تواند سرپا بیاستد، رئیس جمهور بازدیدی را ترتیب می دهند از یک ایرانی که در حوزه کشاورزی فعالیت می کند. عبور از یک منطقه ی صعب العبور و پر پیچ و خم با مسافت دو ساعته از کامپالا برای سرکشی و امید دهی به یک ایرانی که در جایی دور، کار اقتصادی می کند. بعد از آن هم ساعت 11 شب در مسجدی ، تیم خبری در انتهای مسجد از فرط خستگی ولو شده اند و رئیسی با چه شوری برای مردم روضه میخواند. بعد از آن سفر نیز، بلافاصله ، سفر استانی ترتیب می دهد.
-تصویر پر کاری و دوری از تنبلی و پشت میز نشینی را می بینیم
در برنامه ی تلویزیونی به مناسبت شهادت آیت الله رئیسی، مجری از مشاور جوان رئیسی می پرسد. اگر آقای رئیسی از این در وارد بشود، چه حرف ناگفته ای در دل داری که برایش بگویی؟!
مشاور غم زده میگوید: من هیچ حرف ناگفته ای ندارم. هرچه بوده گفته ام و انتقاد کرده ام. بعضا هم اوقات تلخی کردم و با تندی با ایشان حرف زده ام. فقط میخواهم بگویم: من غلط کردم! ای کاش حلالم کند.
مشاور جوان مقابل میلیون ها نگاه، هی تکرار می کند حاج آقا رئیسی من غلط کردم. و های های گریه میکند.
_تصویر تحمل حرف مخالف و صبر و تحمل در برابر تندی و انتقاد را می بینیم
رئیس جمهور رئیسی در سفر استانی در دهستان لانو حضور پیدا می کند، پیرمرد روستایی از شوق دیدار او سراسیمه و گریه کنان به استقبالش می آید. از این نوع تصاویر؛ در این سه سال ریاست شهید رئیسی، به وفور یافت می شود.
_ تصویر حضور ارشد ترین مقام یک کشور در دور دست ترین نقاط ایران را میبینیم که مردم، فقط مردم تهران یا کلان شهر ها، نیستند. پیرمرد آفتاب سوخته ی دست هاش پینه بسته، هم عنوان مردم را به خود دارد.
جمعیت تبریز 1 میلیون و هشصد هزار نفر است. در اولین روز تشییع شهدای حادثه ی سقوط بالگرد رئیس جمهور، بیش از 1 میلیون نفر در تبریز حضور دارند. همه ماتم زده اند. اشک ها روان است. دست ها بر سر و سینه فرود می آید. کامیون حمل شهدا به سرعت از میان جمعیت عبور می کند. زنی فریاد زنان، آل هاشم را خطاب قرار می دهد. حاج آقا! کجا میروی با این عجله؟ تو اینطور با سرعت و بی توجه از کنارمان عبور نمی کردی؟
_ تصویر توجه به مردم و رعایت نکردن پروتکل ها و تشریفات یک مسئول مردمی خالص را می بینیم.
قبل از شهادت آیت الله آل هاشم، مستندی از زندگی ایشان تهیه شده. از پدر بزرگوار امام جمعه، در رابطه با پسرشان سوال می کنند. پدر می گوید: این(اشاره می کند به پسرش) هم پسر من است و هم پدر من. می گوید: وصیت کرده ام، ایشان(آل هاشم) بر من نماز میت بخواند. این را که می گوید؛ صورت پسر، در هم فرو می رود. لب پایینش را از فرط درد گاز می گیرد. شانه هایش تکان تکان میخورد. گریه میکند. تصور مرگ پدر برایش سخت است.
_تصویر یک پسری را میبینیم که پدر از او راضی است، پسری که حق فرزندی را ادا کرده و به مقام پدریِ پدرش رسیده.
در مجلس ختم امام جمعه ی تبریز، در یک خانه ی ساده ی محقر، پدر امام جمعه ی شهید، صاحب عزا و مجلس است. درِ خانه برای تسلیت گویان باز است. مردم فوج فوج وارد می شوند و خارج می شوند. برای پدر، که او هم پیر مرد روحانی سیدی است؛ صندلی نرم و راحتی می آورند، میخواهد بنشیند. نگاه می کند به کسی که بغل دستش روی صندلی پلاستیکی نشسته.
پدر تاب نمی آورد. بلند می شود. با اصرار مهمان را جای خود می نشاند.
_ تصویر از این چنین پدری، پسر شهیدی را میبینیم که همه در راحتی و آسایش مقدم اند بر خود.
در اولین نماز جمعه تبریز به امامت آیت الله آل هاشم؛ پدرِ امام جمعه، میکروفون دست می گیرد و خطاب به مردم می گوید: تا الان پسرم پشت سر من نماز میخواند و از این به بعد به حکم حضرت آقا، پسر بر پدر ولایت دارد و من باید پشست سرش نماز بخوانم.
_ تصویر تبعیت از امام را می بینیم و باز هم از چنین پدری، پسری شهید باید.
مهدی رسولی روضه میخواند. همه منتظرند حضرت آقا بیاید. دقایقی بعد، آن سرو قامت وارد می شود. مقابل تابوت شهدا می ایستد. قامت می بندد. نماز را شروع می کند. مردم از بعد از حاج قاسم، به بغض و گریه آقا حساس شده اند. به عبارت انا لانعلم منهم الا خیرا که میرسد، مردم بلند گریه میکنند. اما آقا خودش را نگه داشته. بغض هم ندارد انگار. میداند اگر بشکند، مردم هم می شکنند. آقا تمثیل یک کوه است. بعد نماز هم برای بوسیدن تابوت ها خم هم نمی شود.
_ تصویر تکیه ملت به یک ستون استوار را می بینیم
در شهرک های صهیونیستی و شبکه های تلویزیونی شان شادی می کنند و شیرینی پخش می کنند. از شهادت رئیسی خوشحال اند. خیال می کنند از میان رفتن شخصی که حامی مقاومت است، آن ها را از لبه ی پرتگاه نجات خواهد داد. نمی دانند مقاومت یک جریان است.
_ تصویر رئیس جمهوری را می بینیم که دشمن را در تنگنا قرار داده. و اهل سازش با دشمن نیست و دشمنش از او بغض دارد.
چندین برابر این تصاویر در میان مردم دست به دست می شود. این بارش لطف الهی را باید قدر دانست. چتر ها را باید ببندیم و فکرها را به همراه همه ی مردم شهر، زیر باران ببریم.
در انتشار این صحنه ها کم نگذاریم. از تشییع باشکوه شهدای حادثه اخیر و از تفکر ناب انقلاب، که در این شهدا نمود داشت، به سهولت نگذریم.
مطلبی که نباید نادیده اش گرفت این است که این تصاویر علاوه بر اینکه نمونه ی عینی یک مسئول تراز انقلاب اسلامی را مخابره می کند، زیست مادی و معنوی یک طلبه ی ملبس را به نمایش می گذارد.
آن تفکری که می گوید جایگاه روحانیت بعد از انقلاب متزلزل شد، این صحنه ها را ببیند، که چگونه رهبر دینی ملبس به لباس روحانیت تکیه گاه مردم است؟!
که چگونه مردم برای یک رئیس جمهور ملبس مراسم دعای سلامتی برگزار می کنند و بعد از شهادتش عزاداری میکنند؟!
و چگونه عاشق و دلباخته ی یک امام جمعه ی ملبس می شوند؟!
آیا غیر از این است که انقلاب این عزت را برای روحانیت به وجود آورد؟
از این رو با عنایت خداوند متعال و به برکت خون شهدای حادثه ی اخیر، چهره ی حقیقی و صمیمی روحانیت روز به روز در میان مردم روشن تر خواهد شد.