در سرم کلماتی را کنار هم چیدم، که اگر درِ خانه ای را کوبیدم چه بگویم؟! که صدای کشیده شدن پا روی زمین را شنیدم.
پیرمردی بود عصا به دست. از دالانی تنگ به سمت مصلی پیچید. بلند شدم به استقبالش رفتم…
کاری از واحد رسانه ی مرکز مطالعات راهبردی حوزه و انقلاب
برای دیدن کلیپ با کیفیت بالا روی لینک زیر کلیک کنید:
علاقه‌اش به رهبری همه جا زبانزد بود حتی در عراق هم از حریم ولایت فقیه دفاع می‌کرد…
عاشق حقیقی اربابش بود،
دوست داشت شبیهش بشود،
گفت:حیفه این پرچم با رنگ، قرمز بشه،
آخرش به آرزشون رسید…
هروقت نام میرزاکوچک‌خان را به یاد می‌آوردیم و شرح حال او را میخواندیم…
وقتی بعد از شهادتش عکس او را به محضر آیت الله بهاءالدینی عرضه کردند، بی اختیار اشک از چشمان ایشان جاری شد. در همین حین ایشان گفتند…
ساواک وقتی نتوانست با شکنجه هیچ اعترافی از او بگیرد …
در اشتیاق امام بزرگوار می‌سوخت اما دنبال کار بزرگ خود بود…
وقتی خبر شهادتش رو شنیدم رفتم بیمارستان و درِ تابوت را باز کردم، دیدم که شهید….
شهید حجت الاسلام و المسلمین مصطفی قاسمی که توسط یکی از اشرار همدان به شهادت رسید…
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
