بی‌اعتنایی به جریان سیاسی کشور و جریان کلّی مردم مسلمان

در طول زمان، قصورهایی در مجموعه روحانیت پیدا شد که البته هیچ فرد به‌خصوص را نمی‌شود مقصّر دانست. کسانی البته مقصّر هستند، اما نه مقصّر به این تقصیری که می‌خواهم عرض کنم. مقصّر به امور شخصی خودشان ممکن است باشند، اما برای تقصیر مورد نظر من، مقصّر خاصی نمی‌توان پیدا کرد. ما بیرحمانه دنبالش گشته‌ایم تا پیدا کنیم، ولی پیدا نکرده‌ایم. ملاحظه کسی را نمی‌کنیم، اما مجموعاً این تقصیر واقع شده است.

این تقصیر چیست؟
تقصیرِ بی‌اعتنایی به جریان سیاسی کشور و جریان کلّی مردم مسلمان است که به‌خصوص از دوره‌های متوسّط به بعد پیدا شده است. فرض بفرمایید سلسله‌ای از بین رفت و سلسله دیگری بر سرِ کار آمد، اما علما برکنار بودند. در میان آنها عالمی که با هوشتر بود و توجّه و ارتباطات بیشتری داشت، فهمید که چه می‌شود، اما عالمی دیگر اصلاً نفهمید چه شد که فرضاً سلسله زندیه از بین رفت و سلسله قاجاریه برسرِ کار آمد.

بالاخره ملّتی است، کشوری است. کشور هم مسلمان است. حکومت هم همه چیز ملّت است. حکومت در همه کشورها، همه چیز کشور است. انتظار این است که وقتی رژیمی ساقط می‌شود و رژیم دیگری بر سرِ کار می‌آید، علما در نجف، در اصفهان و یا در شهرهای دیگر، بپرسند: «چه شد؟ چطور شد؟ چرا این رژیم بر سرِ کار می‌آید؟ با چه مجوّزی بر سرِ کار می‌آید؟ ما در این قضایا وظیفه‌ای داریم یا نداریم؟» اصلاً چنین پرسشهایی نشد. رژیم زندیه ساقط شد، کسی مثل آقامحمّدخان به میدان آمد و کارهایی کرد و تمام شد و رفت!

البته من جریان کلّی و استثناها را عرض خواهم کرد. یا فرض بفرمایید که قضیه مشروطه را که در واقع خود علما آن را به وجود آوردند. بعد از آنکه علما باعث پیدایی مشروطه شدند و ترفندهای بسیار زیرکانه رقبای دین (و نه رقبای روحانیت) توانست روحانیون را از صحنه خارج کند، دیگر هیچ کاری به کار مسائل مشروطیت نداشتند. اصلاً نگفتند «بالأخره مشروطه را ما به وجود آورده‌ایم. ما مردم را تحریک کردیم. ما به مردم یاد دادیم دنبال عدالتخانه بگردند. ما قانون اساسی را تدوین کردیم. شیخ فضل‌‌الله نوری ما بود که بر سرِ دار رفت و سید عبدالله بهبهانی ما بود که شهید شد.» ابداً چنین مسائلی نبود. در زمانهای متوسّط و میانه، دولت و حکومت و مشروطیت به راه خودشان می‌رفتند و علما و روحانیت و دیگران هم به راه خودشان. یعنی غفلت و مسامحه‌ای، به طور مجموعی اتّفاق افتاد…

۱۳۷۵/۱۲/۱۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *