روزنوشتِ ایام جنگ (روز اول) ۱۴۰۴/۳/۲۳
عصبانی که میشوم، دستانم میلرزد. امروز بعد نماز صبح خبر حمله را خواندم. دستانم شروع به لرزیدن کرد. طوری که نتوانستم گوشی را در دستم نگه دارم. پیامها را دیگر نتوانستم بالا و پایین کنم. گوشی را دست خانمم دادم. گفتم بخوان من می شنوم.
اینبار حملهی اسرائیل به ایران یک عملیات نظامی نیست. خبرها نشان میدهد مثل 31 شهریور 1359، جنگ آغاز شده است.
اسرائیل اکثر فرماندهان میدانی ما را در همان ابتدا ترور کرد. همانگونه که در مورد حزبالله لبنان کرده بود.
فرمانده ستاد مشترک، فرمانده کل سپاه پاسداران، فرمانده قرارگاه خاتم، فرمانده هوافضا و جانشین آن.
این موجود بی شرفِ خبیث، ابتدا قوهی تصمیم گیر نظامی کشور را هدف گرفت. در واقع یک شوک اساسی وارد کرد.
احساس کردم دستان فرماندهان دیگر هم مثل من دارد می لرزد. نمی دانیم از کجا و چطور خورده ایم.
اما خدایش حفظ کند آقا را؛ جایگزینها را بلافاصله منصوب کرد. امیر موسوی به جای سپهبد شهید باقری و سردار پاکپور به جای سردار سلامی و سردار شادمانی به جای سردار شهید رشید، در قرارگاه خاتم.
اما هنوز خبری از عملکرد مناسب ایران نیست. پدافند ایران نتوانسته موشک ها را رهگیری کند. چندین دانشمند هستهای معروف ایران به همراه خانوادههایشان ترور شده اند. به خانههای آنها موشک زدهاند، همسایههای آنها هم یا زخمی و یا شهید شدهاند.
اثر خون روی دیوار
تصویری غمناک هنوز هم مقابل چشمانم است. اثر خون مادر و فرزند روی دیوار ساختمان روبرویی بود هنوز. گویا مظلومانه از موج انفجار ساختمان به دیوار مقابل پرت شده بودند. دو اثر خون در کنار هم. یکی کوچک و یکی بزرگ.
نمی توانم گریه کنم، خشم وجودم را فراگرفته. تا ظهر و بعد از ظهر، موج دوم و سوم حملهها به مراکز نظامی و تأسیسات موشکی شدت گرفته. تصاویر نشان می دهد فرودگاه تبریز را به آتش کشیده.
برای چندمین بار سایت هسته ای نطنز را هدف میگیرد. واکنش فعالین مجازی، سرزنشگر است. تحلیلشان این است که «مصیبتها از زمان سقوط بالگرد آغاز شد. دشمن از آن موقع جرأت پیدا کرد.» به نظرم نباید حرفهای اختلافانگیز در این موقعیت زده شود.
تمرکزم را از دست دادهام. کمی میخوابم. خواب میبینم دکمهی پرتاب موشکی مقابلم است. اما هرکاری میکنم انگشتم به آن نمیرسد. بیدار میشوم، دوباره سراغ خبرها میروم. ناامیدانه است. موشکها و هواپیماهای اسرائیلی در آسمان ایران جولان میدهند. میگویند تمام سامانههای پدافندی با fpvها منهدم شده. اسرائیل از عوامل داخلی برای بلند کردن این ریز پرندهها استفاده کرده است. فیلمهایش را هم منتشر میکند
من باید کاری بکنم. اما دستم به دکمههای صفحه کلید نمی رود.
نقش من در این جنگ
باید نقش خودم را در این جنگ پیدا کنم. من قلم به دستم. اما ذهنم کلمات را در کنار هم نمیچیند. ظاهرا من هم مثل فرماندهان، خودم را گم کردهام. تنها راهم رجوع به کلمات است. کلماتی که ایمان را در درونم جای دادهاند. باید قرآن بخوانم.
آیات ملموس تر را انتخاب میکنم:
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»
نه بترسید و نه اندوهگین شوید، شما برتر از آنهایید اگر مومن باشید
«الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»
همهی آنان بر علیه شما گرد آمدهاند، میگویند: باید بترسید. اما ایمان مومنان بیشتر شد و گفتند خدا مارا بس است و چه خوب که خدا با ماست.
«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»
خدا با صابرین است. نمیدانید مگر بسیار گروهای کوچک بودند که به گروههای بزرگ غلبه پیدا کردند؟
«وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا»
اگر استقامت کنید بر راهی که در پیش گرفتهاید، باران رحمتم را برایتان نازل میکنم.
نظم دوباره کادر فرماندهی
کلمات خدا به یاریام آمدهاند. بلند میشوم برای خودم سالاد شیرازی درست کنم. امروز رژیم غذاییام را به هم زدهام. میلی به هیچ چیز نداشتم. پیاز را که خورد میکنم اشک از چشمانم سرازیر میشود. عهد کردهام که تا وقت انتقام گریه نکنم. اشکها را پاک میکنم و سعی میکنم گریه نکنم.
سالاد را میخورم و قوت میگیرم. بلند میشوم برای نماز استغاثه. به واسطه و نیابت از همهی مومنان و اولیاء و شهداء درب خانهی صدیقهی طاهره سلام الله علیها را می کوبم. از ایشان میخواهم مثل معبری که مقابل شهید برونسی نمایان کرد، مقابل سربازان پسر بزرگوارش هم راهی بگشاید.
می روم سراغ خبرها. آرام آرام خبرهای پدافندی به چشم میآید. ایران چند پهپاد هرمس را شکار کرده است.
گویا کادر فرماندهی، نظمی یافته. همزمان من نیز ایدهی نوشتن به سراغم آمده.
کلمات در ذهنم رژه می روند. ارگانهای انتظامی پشت سر هم پیام میفرستند که از جابهجایی لانچرها فیلم پخش نکنید، هنوز عوامل داخلی دشمن به طور کامل دستگیر نشدهاند.
حالا نوبت موشک های دلبر ماست
تحلیلها میگویند مذاکرات و دعوتِ پشت سرهم آمریکا به مذاکره، پوششی بوده برای برنامهریزی پنهان برای حمله به ایران. رسانههای غربی میگویند دعوای ترامپ با نتانیاهو بر سر حمله به ایران، دعوای زرگری بوده. اما هنوز در داخل عاشقان مذاکره با آمریکا، پیشنهاد مذاکره میدهند. مردک ابله امروز وسط بحبوحهی جنگ میگوید: از مقام معظم رهبری اجازهی ادامهی مذاکره با آمریکا را میخواهیم.
خبر می رسد هواپیمای f35 اسرائیلی را سرنگون کردهایم. حالا به دنبال خلبانانشان میگردیم. به لطف خدا انگار توانستهایم، آرایش مناسب بگیریم. حالا نوبت بیرون آمدن موشکهای دلبرمان است.
من اکنون در موقعیتی هستم که جنگ را دوست دارم. اگر اشکال بگیرند که به جای جنگ، بگو مبارزه را دوست دارم. در جواب میگویم: جنگ از آنجا که بار خشونتی بیشتری دارد، دوستش دارم. حالا من و مردمم آن رد خون روی دیوار مادر و فرزند هموطن را به وضوح لمس کردهایم. آن دختر بچهی مظلوم که خونش از زیر سرش روی تشک سرازیر شده بود را دیدهایم. من جنگ و خونریزی با صهیونیسم حرامزاده را دوست دارم.
اکنون چنان قوتی از جوشش خونِ مظلومین امروز، به دست آورده ام که خودم را پشت میز فرماندهی میبینم.
و حالا در پایان روزنوشت اول جنگ، مادرم زنگ می زند. میگوید موشکها از شهرمان درحال پروازند. و من نیز خبر اجکت خلبانان هواپیماهای اسرائیلی را در حوالی قزوین می خوانم.
یادداشت اختصاصی // حجت الاسلام علی قاسملو