آزادی؛ کلمهای که از اعماق تاریخ تا به امروز، همچون طوفانی در جانها میجوشد و خروشان است. این واژه آتشین، انسانها را به سوی خود میکشد و در دلها، شعلهای برافروخته میسازد. قرنهاست که بشریت به دنبال آزادی میگردد، اما هر چه بیشتر میگردد، کمتر آن را مییابد. آزادی واقعاً چیست؟ آیا آزادی یعنی همه حق رأی داشته باشند؟ یا آزادی یعنی همه در تعیین قوانین نقش داشته باشند؟ آیا آزادی یعنی بتوانی هر دینی را آزادانه انتخاب کنی؟ یا اینکه آزادی یعنی هر پوشش و رفتاری را که میخواهی داشته باشی؟
آزادی مطلق
واقعیت این است که در دنیای مادی، آزادی مطلق وجود ندارد؛ آزادی همه محدود به مرزها و قوانین است
اما نکته اصلی اینجاست که چه کسی این مرزها را تعیین میکند؟
امروزه وقتی نام آزادی به گوش میرسد، تصویری از بیحیایی و هرزگی در ذهن تداعی میشود؛ آیا واقعاً آزادی این است؟ آیا تا به حال اندیشیدهایم که چه کسی این تصویر را در ذهن ما کاشته است؟ آیا آزادی که اکنون به آن رسیدهایم، نتیجه اندیشه خودمان است یا تفکری که دیگران در ذهن ما کاشتهاند؟
ما در دام رسانهها گرفتار شدهایم و بسیاری از افکار امروزی ما را رسانهها شکل دادهاند؛ یکی از این افکار، تصویری نادرست از آزادی است. به نام آزادی، ما را محدودتر میکنند؛ به نام آزادی، جان انسانها را میگیرند؛ به نام آزادی، جنایت میکنند و با برچسب زدن نام آزادی بر رفتار خود، حقیقت را وارونه جلوه میدهند.
انواع آزادی
دو نوع آزادی وجود دارد: یکی میگوید از خدا جدا شو و در بند نفس و شیطان زندگی کن. این نوع آزادی، لذتهای زودگذر و پوچ را به تو عرضه میکند. دیگری میگوید از بند نفس آزاد شو و در بند خدا زندگی کن. این نوع آزادی، لذت داشتن خدا را به تو هدیه میدهد؛ لذتی که هرگز ضعیف نمیشود، کم نمیشود و هیچگاه پایان نمییابد.
مشکل اینجاست که بسیاری از افراد نام آزادی را شنیدهاند اما معنای واقعی آن را نمیدانند، زیرا کسی آن را تبیین نکرده است. آزادی واقعی یعنی در بند بودن، آزادی واقعی یعنی محدود بودن؛ محدودیتی که بسیار لذتبخشتر از هر زمان دیگری است.
وقتی ظلمی را میبینیم و سکوت میکنیم، وقتی ناعدالتی را مشاهده میکنیم و واکنشی نشان نمیدهیم، وقتی حق را میدانیم و میشناسیم اما از آن دفاع نمیکنیم؛ اینها همه نشان از درگیری ما با نفس ما است. ما سکوت میکنیم زیرا نمیخواهیم منافعمان قطع شود، سکوت میکنیم زیرا از فقر و بیپولی میترسیم؛ راه آزادی حقیقی را پیش نمیگیریم زیرا در این راه، شهوات و نفس ما محدود میشود. حقیقت و آزادی را به شهوات میفروشیم زیرا هنوز درکی از آزادی حقیقی نداریم.
آزادی یعنی رها شدن از بند نفس، از بند شیطان و از بند خویش؛ و فدا شدن برای هدفی والاتر؛ هدفی که حتی حضرت زهرا و امام علی علیهما السلام برای آن هدف وسیلهاند. آزادی یعنی یافتن انسان حقیقی، یعنی ظهور انسان کامل، یعنی یکی شدن در وجودیت.
انقلاب معنویتها
سالیان سال است که منتظر آزادی حقیقی هستیم و هر چه بیشتر میگذرد، انسانها تکامل پیدا میکنند و درمییابند که خلا قلبی انسان با شهوات پر نمیشود و تنها خداست که این خلا را کاملاً پر میکند. انسان تلاش میکند تا هر چیز دیگری غیر از خدا این خلا را پر کند، به همین دلیل به فساد روی میآورد؛ اما در نهایت درمییابد که حقیقت فقط خداست و برای رسیدن به خدا باید از زنجیرهای نفس رها شود. انقلاب معنویتها یعنی همین، و فروپاشی تمدن غرب نیز همین است؛ یعنی گذشتن از محدودیتها برای رسیدن به بالاترین نامحدود، یعنی فهمیدن پوچی راه نفس و رسیدن به آزادی حقیقی و آزادی چیزی نیست جز در بند خدا بودن.
اختصاصی // حجت الاسلام علی لرستانی